نقد انیمیشن Migration | ساده، کودکانه، نه چندان مهم

انیمیشنها سالهاست که دو کار را به صورت همزمان پیش میبرند. اول آنکه سعی میکنند اثری سرگرمکننده و بامزه باشند تا مخاطبین کم و سن و سال نیز با آن ارتباط برقرار کنند. مسئله بعدی آموزش است. این نوع از انیمیشنها برای بچهها نیز ساخته میشوند و عمده مخاطبین آنها نیز بچهها هستند؛ همین موضوع باعث شده تا در لابه لای داستان شیرین و ساده، درسهایی نیز به کودکان عزیز داده شود.
عصر کانادا – Migration نیز جزو همین آثار است و سعی میکند هم بامزه باشد و هم آموزنده. اما مسئله دوم یعنی آموزنده بودن مسئله بسیار مهمی است و نمیشود به سادگی از آن گذشت. از همین رو انیمیشن Migration اثر چندان جالبی نیست. چون درسهایش خیلی سطحی و فضای درونیاش کپی است. کپی از آثاری که قطعا و حتما مشابه آن را دیدهایم.

مسئله آموزش را مطرح کردم. معمولا کارتونها و انیمیشنها از روز اول برای بچهها ساخته میشدند. هدف این بود که مخاطبین کم سن و سال نیز پای تلویزیون نیز بنشیند. بعد از مدتی این سرگرم کردن بچهها کمی جدی شد و سازندگان به این فکر افتادند که در میان سرگرمی میشود به بچهها چیزهای زیادی آموخت.
از همان انیمیشن و کارتونهای قدیمی نیز میشود این را فهمید. سفید برفی و هفت کوتوله دیزنی در حد بسیار کم درسهایی را به مخاطبین جوانش گوشزد میکند. تا به این روز نیز سینما شاهد آثار بسیار زیادی با این طرح ریزی بوده است. اثری کودکانه و آموزنده. اما نقد بنده از جایی است که آموزش تا چه حد؟ تا چه حدی سینماگران مجاز هستند که به بچهها آموزش بدهند؟ بچههایی که در آن سن ناخودآگاهشان شکل گرفته و یک چیز اشتباه به آنها جهانبینی اشتباه میدهد.
پس نمیشود هر کسی از هر جا آمد به بچهها درس زندگی بدهد. نمونهاش انیمیشن Migration. درسی که به مخاطبینش میدهد چیست؟ ریسک کن؟ از محدوده امن خود بیرون بیا؟ خب چرا؟ درست است که پیچهای زرد انگیزشی در سالهای گذشته مردم نا آگاه را با این چرت و پرتها گول زده بودند اما هر عقل سلیمی میپرسد که چرا؟ چرا از محدوده امن خود بیرون بیایم؟ اصلا این در تضاد با فرگشت انسان است. انسان طی میلیونها سال تلاش کرده تا برای خود محدود امن بسازد. حال زیاد از بحث سینمایی جدا نشویم.
اما این همه نوشتن به این منظور است که درس دادن در انیمیشنها هم حدی دارد. اصلا هیچکسی در این حد نیست که بخواهد درس بدهد. اگر بخواهد درسی بدهد، باید با اصول روانشاسی کودک و بر پایه استدلال و منطق باشد؛ نه صرفا تجربه شخصی کارگردان که خود آن تجربه هم چیز خاصی نیست.

از همان شروع داستان Migration کاملا متوجه میشویم که با یک اثر تکراری طرف هستیم. جوانانی که میخواهند دنیا را تجربه کنند و والدین در نماد سنت و فرهنگ جلوی آنها را میگیرند. البته ایرادی ندارد که یک اثر تکراری باشد؛ فقط مشکل در این است که Migration در تکرار خود نیز ضعیف است.
برکه ساخته نمیشود. کلافگی در آن، خستگی در آن و حد و مرز آن برای مخاطب واکاوی نمیشود. انیمیشن سریع از آن میگذرد درحالی که کل انیمیشن بر روی آن استوار است. اگر آن برکه به درستی ساخته میشد، در این سفر آپولویی مخاطب نیز همراه آن گروه کوچک میشد. اما برکه ساخته نمیشود. در پلانهای ضعیف و ساده از آن میگذریم و به دلایلی که آن هم قابل قبول نیست راهی سفری میشویم که قرار است این سفر هویتها را شکل دهد اما این سفر هم هویت ندارد. مثل کاراکترهایش. کاراکتر پدر را در نظر بگیرید. نمیخواهد منطقه امن خود را ترک کند. آدم خوب و ترسویی است. اما برای مخاطب آشکار نمیشود که چرا؟ چرا اون برخلاف همه در این گروه میترسد و به فکر بقای خود است؟ چه اتفاقی برای او افتاده؟ این موضوع هم با یک فلش بک ساده حل میشد. کافی بود کارگردان در یک فلش بک نشان دهد که پدر این اردک در یک سفر ماجراجویی درگذشته و این در ناخودآگاه “مک” حک شده است. به هر حال بگذریم.
کاراکتر بعدی مادر است. مهربان غلدر و در عین حال مشتاق سفر. کاراکتر او از جایی آسیب میبیند که به ناگهان خواستار سفر میشود. او سالها در این برکه و به همراه همسرش زندگی کرده و تا به کنون خبری نیست و ناگهان دلش جامائیکا میخواهد!
کاراکتر دو فرزند بدتر از همه هستند. پسر بزرگ خانواده که نیمچه قهرمان خواستار سفر است. چه کسی ایده سفر را در ذهن او کاشته؟ قهرمان بازیهای او نشان از چیست؟ نشان از بلوغ؟! کاراکتر خواهر یا همان اردک کودک نیز به خوبی ساخته نشده است. خیلی دکوری است. صدا، رفتار، چشمان و حتی سایز و اندازه او؛ همه کپی از یک کاراکتر بانمکه گوگولی هستند که در این مورد این کاراکتر به فرم بامزه بودن نمیرسد.
آخرین کاراکتر نیز کاراکتر عمو دن است. بیشک کاراکتر او درآمده. نه در بحث دیالوگ و کنش با دیگر کاراکترها. نه در این بحث عمو دن بد است. اما در بحث کمدی، صدا، اکت و… عمو دن عالی است. هر ازگاهی دیالوگهای جدی و نقادانه دارد که میتواند از مخاطب خنده بگیرد. این خندهها نیز همه لحظهای هستند. یعنی خودِ فضا و عناصر خندهدار نیست و سر چند دیالوگ و رفتار کوتاه مخاطب میخندد که این در تضاد با فرم کمدی است.

مشکل بعدی که Migration دارد این است که فیلمنامهاش پاره پاره است. چندین فیلم کوتاه بهم چسبیدهاند. در ابتدای سفر یک مرغخوار (فلامینگو یا هرچه که من نمیدانم) جلوی این گروه کوچک سبز میشود. صدابازیگر توپی دارد. دوربین نیز میتواند از او یک کاراکتر ترسناک بسازد (نمیدانم چقدر این موضوع آگاهانه بوده) کنش او با گروه کوچک ما نیز جذاب است.
یک نیمچه لهجه و شیرین زبانی دارد که آن هم خوب است. اما این کاراکتر خیلی زود حذف میشود. آمده تا فقط فضای به شدت خالی اثر را پُر کند. بعد از آن نیز یک آشپز ترسناک و یک کبوتر واقعا مسخره وارد داستان میشود. اینجاست که Migration به بی راهه میرود. چندین داستان را بهم وصل میکند و از داستان اصلی خود فاصله میگیرد. مثلا مواجه این پرندگان با شهر را در نظر بگیرید. نخست آنها از این شهر بزرگ و ماشینی میترسند. آنها با جهان و رویدادی بیگانه و تازه آشنا شدهاند. اما درست در چند دقیقه بعد آنها به این جهان عادت میکنند…!

بحث صدابازیگری نیز همیشه در انیمیشنها مطرح است. البته بنده نمیخواهم بحث را جدی کرده و درباره ایرادات دکوپاژ صدا بنویسم. اما در یک دید کلی صداپیشگی Migration خوب است. البته خوب و تکراری. تکراری از این جهت که متاسفانه در سینمای هالیوود رسم شده تا به جای صدا بازیگر، بازیگر بیاورند. واقعا چرا؟ در خود ایران ما اساتیدی مثل مجید حبیبی حضور دارند که صدای آنها دلیلی بر خوب بودن و عوض شدن اتمسفر درون انیمیشن است. شاید این مورد تنها موردی باشد که در آن سینمای ایران جلوتر از سینمای آمریکاست.

احتمالا تا اینجای نقد این سوال در ذهن شما شکل گرفته است که این نوشتهها یعنی چه؟ چرا صرفا یک بررسی ساده از این انیمیشن ساده به عمل نیامده؟ خب راستش برای من چیزی ساده نیست. چه در سینما و چه در زندگی همهچیز برخلاف خواست بشر پیچیده است. این انیمیشن ساده و معمولی است. خیلی هم کودکانه است. اصلا برای مخاطبین سن بالا ساخته نشده. اما همانطور که نوشتم در حدی نیست که بخواهد درس بدهد.
آنها به کودکانی در سن پایین که ناخودآگاهشان درحال شکلگیری است. هیچ نظارتی هم بر روی این آثار نیست. اما اگر بخواهیم این دید جزئی و جدی را کنار بگذاریم، میتوانید Migration را برای کودکانتان باز کنید و کمی آنها را سرگرم کنید. اما اگر به من باشد تماشای صدباره انیمیشنهایی مثل وال ای هزاران بار بهتر از تماشای این آثار است.