آخرین اخبار

محمدرضا پهلوی قبل از فرار چه کسی را دید؟

من امروز آخرین ملاقاتم را با محمد رضا پهلوی داشتم و او  دیگر می‌رود مسلماً. ولی ما را با خود نمی برد.

عصر کانادا- محمد معتضد باهری (۱۲۹۷ – ۱۳۸۶) معاون وزیر دربار، دبیرکل حزب رستاخیز و دو دوره وزیر دادگستری در دوره پهلوی بود. او در سال ۱۳۶۱ با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد مصاحبه کرد. او آخرین فردی بود که با محمدرضا پهلوی در روز ۲۶ دی ماه و ساعاتی قبل از خروج او از ایران مصاحبه کرد. در این مجال این بخش از خاطرات او را آورده ایم: 

«محمدرضاپهلوی دو سه روز قبل از این‏که برود به وسیلۀ رئیس تشریفات به من دستور داد گفت: « روز سه شنبه بیا که من ببینمت.» حالا یادم نیست اصلان افشار رییس تشریفات ابلاغ کرد یا معاونش. گفتند:« ساعت ده روز سه‌شنبه محمدرضا پهلوی منتظر شما هست. »موارد دیگری هم پیش آمده بود که مرا خواسته بود، حتی موقعی که خانه‌نشین بودم، یعنی کار نداشتم. حالا صحبت از رفتن محمدرضا پهلوی هم هست اما من واقعاً نمی‌دانم او کی می‌رود. البته هفتۀ پیش نهاوندی( رییس دفتر سابق فرح) به من تلفن کرده بود گفت: «من امروز آخرین ملاقاتم را با محمد رضا پهلوی داشتم و او  دیگر می‌رود مسلماً. ولی ما را با خود نمی برد.»

به گزارش عصر ایران، این حرفی است که نهاوندی به من زد، هفتۀ پیشش. خب شایع هم بود که محمد رضا پهلوی می‌رود. بنده البته هفت هشت ده روز قبل محمد رضا پهلوی را دیده بودم. ساعتی که قرار بود ساعت یازده بود قرار بود من بروم او را ببینم، من ساعت ده رفتم. ساعت ده رفتم دربار و اصلان افشار را دیدم. کاخ نیاوران هم بود. حالا آن روز هم قرار بود رأی اعتماد بگیرد بختیار. شبش منتشر کرده بودند که محمد رضا پهلوی نمی‌رود. من وقتی که منتشر شده بود که او نمی‌رود متوجه شدم این انتشاری است که بختیار می‌دهد می‌خواهد رأی اعتماد بگیرد، همکاران و دوستان بختیار همچین شایعه‌ای کرده‌اند برای این‏که بختیار رأی اعتماد بگیرد، فکر می‌کرده وقتی که محمد رضا پهلوی برود شاید به بختیار مجلس رأی اعتماد ندهد. این بدبختی‌ها را می‌دانید کسی که نمی‌شناخت. بختیار را بزرگش کردند و به خب فشار ساواک یعنی دستگاه او را معرفی کرد گفت باید رأی بدهید، بختیار رأی نمی‌گرفت که… بنده ساعت ده رفتم و اصلان افشار را دیدم و گفتم:« کی محمدرضا پهلوی می‌رود؟ »گفت:« حالا ما می‌رویم. شما الان شرفیاب می‌شوید و بعد از شرفیابی ما با هلیکوپتر می‌رویم.»

خیلی ناراحت شدم و دیگر مثل این‏که یک عده‌ای از بچه‌ها و اسکورت‌ها آمده بودند نمی‌دانم کی‌ها بودند، یک عده از جوان‌ها بودند ـ رفته بودند محمد رضا پهلوی را ـ دیده بودند ـ بعد آژدان کشیک صانعی بود او به من گفت:« محمد رضا پهلوی منتظر است.» رفتیم پیش محمد رضا پهلوی من خیلی ناراحت ـ دیگر می‌دانستم او دارد می‌رود ـ خیلی ناراحت خیلی مضطرب و واقعاً به گریه افتادم. او هم خیلی متأثر شد. گفتم: « رفتن شما چه کمکی است به بختیار؟ مگر شما بروید بختیار می‌تواند حکومت بکند مملکت را آرام بکند، کمکی نیست به بختیار.» به من گفت که «چه می‌گویی؟ مردم  دقیقه‌شماری می‌کنند که من بروم.»هی قدم زد. گفتم: «خب شما فکر می‌کنید چه می‌شود؟» گفت «هیچ نمی دانم.» گفتم:« خب من چه‌کار کنم؟» سکوت کرد. باز گفتم:« خب تکلیف ما چیست؟» گفت «هیچی من نمی‌توانم دستورالعملی بهتان بدهم.»

همان‌جا همدیگر را بوسیدیم و خیلی تفقد کرد و محبت کرد.»

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا